بهترین نحوه برخورد با نوجوانان
به عنوان پدر و مادر یک نوجوان به احتمال زیاد جملاتی نظیر این را شنیدهاید: «شما دارین زندگیمو خراب میکنین» یا «ازتون بدم میاد». این جملات شاید آنقدرها بد به نظر نرسند اما توجه داشته باشید که اگر با روانشناسی نوجوانان آشنا نباشیم و تغییرات مغزی آنها را که مسبب این انفجارهای رفتاری است نشناسیم ممکن است شاهد رفتارهای به مراتب بدتری از جانب آنها باشیم. اگر میخواهید از تغییرات روانی دوران نوجوانی بیشتر بدانید در این مقاله با ما همراه شوید تا با بررسی روانشناسی نوجوانان به دانشمان دربارهی چرایی رفتار آنها و واکنشمان به عنوان پدرومادر بیفزاییم.از سری تحقیقات اخیر، مطالعهای مهم از سوی مؤسسهی مکس پلانک واقع در آلمان است که میگوید مغز نوجوانان بین سنین ۱۳ تا ۱۷ سال، درست مانند آنچه پیش از این در سنین نوپایی تجربه کردهاند، دستخوش بازسازی میشود. مسئله این است که نوجوانان در این بازهی زمانی که دومین مرتبهی تغییرِ مغزی آنهاست، تقریبا همقدوقوارهی شما هستند و زبان تندی هم دارند، این شرایط مدیریت این تغییر را نسبت به قبل دشوارتر میکند. البته اینکه آنها تکانههایی را تجربه میکنند که شباهت با تکانههای نوپایان دارد به این معنا نیست که باید مانند کودک نوپا با آنها برخورد کنید.
وقتی به عنوان نویسندهی حوزهی پرورش فرزندان به تصویرِ کلیِ سلامت روانی آنها نگاه میکنم، این نکته به ذهنم خطور میکند که در برههی نوجوانی که فرزندانمان بیشتر از هر وقت دیگر به ما نیاز دارند ممکن است با رفتار نامناسب ارتباطمان را با آنها از دست بدهیم. بنابراین اگر میخواهید بدانید که چه کارهایی را نباید در قبال فرزندان نوجوانتان انجام بدهید پنج روش از روانشناسی نوجوانان را با شما در میان میگذاریم که بیبروبرگرد بتوانید از رابطهای که با او دارید محافظت کنید، و از روی ناآگاهی کارهایی انجام ندهید که به تلاطم این دوران دامن بزند.
در سن بلوغ به فرزندان نوجوانمان چه بگوییم و چه نگوییم؟
۱. نپرسید: «چته؟»
اشکالی در این سؤال وجود ندارد، به شرط آنکه هدف از آن فهمیدن مشکلی باشد که نوجوان با آن مواجه است. اما استفاده از این سؤال و لحنی که معمولا با آن ادا میشود خیلی بیشتر از آنچه بتوان گفت مناسب است، ناشی از فورانِ ناسنجیدهی خشمِ پدر و مادری است که شکیبایی خود را از دست دادهاند.
بدتر از این پیامی است که چنین سؤالی به همراه خود منتقل میکند، اینکه شما فکر میکنید عیب و نقصی اساسی دربارهی فرزندتان وجود دارد که هرگز قرار نیست تغییر بکند.
اما واقعا مشکل نوجوانان چیست؟ قشر پیشانی مغز، که مسئول کنترل تکانهها، استدلال منطقی و برنامهریزی است، آخرین بخشی است که در سنین پس از کودکی مجددا بازسازی میشود.
در زمانی که این تنظیم مجدد در حال انجام است، مسیرهای تصمیمگیری مغز یک بار دیگر به سمت آمیگدال هدایت میشوند. آمیگدال بخش آغازینی از مغز است و به تهدیدهای ادراک شده توسط فرد به صورت آنی و احساسی پاسخ میدهد.
دکتر فرنسس جنسن (Frances Jensen)، عصبشناس و نویسندهی کتاب مغز نوجوانان میگوید:
وقتی بدانید لُب پیشانی مغز، که مسئول قضاوت، کنترل تکانهها، خلقوخو و احساسات است، آخرین بخشی است که به پیشرفت نهایی خود میرسد، حال و هوای نوجوانی بسیار بیشتر منطقی به نظر خواهد رسید.
بنابراین مغز نوجوان هنوز نمیداند که چطور باید خودش را تنظیم کند. نوجوانان مثل ماشینهای فِراری با ترمزی ضعیف هستند؛ یعنی احساساتی شدید اما کنترلِ ضعیفی روی آنها دارند.
شاید فکر کنید که چه فرقی میکند؟ نوجوانان به هر حال هیچ وقت حرف گوش نمیدهند، اما برعکس، آنها حساسیت فوقالعاده زیادی نسبت به نظرات ما دربارهی خودشان پیدا میکنند. وانمود به اینکه به حرفهای ما اهمیت نمیدهند از این واقعیت ناشی میشود که میخواهند از این آسیبپذیریِ خود محافظت کنند (نوعی مکانیسم دفاعی).
دریافت چنین پیامهای ناامیدکنندهای (مانند این سؤال که «چته؟») از سوی پدرومادر که انتظار میرود بیشترین محبت را به او نشان بدهند میتواند زخمهای عمیقِ روحی در نوجوانِ سردرگم ایجاد کند.
این پیامهای پدر و مادر در نوجوان درونی میشود و به خودخوریهای ناخوشایند در او تبدیل میگردد. وقتی این صداها در مغز منعطف نوجوان جا خوش کند خاموش کردن آنها کار دشواری خواهد بود، علاوه بر این که مسیرهایی را در مغز او به جای میگذارد که سلامت روانی آیندهی نوجوان را تحت تأثیر منفی قرار میدهد.
در عوض، هدیهای ارزشمند که میتوانید در این سن به نوجوانتان بدهید، علاوه بر درک اتفاقاتی که در مغز او در جریان است مفهومی است با نام «نگرش رشد».
رویکرد نگرش رشد که استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد، کرول دواک (Carole Dweck)، آن را مطرح کرده است به زبان ساده یعنی هیچ ویژگی منفیای وجود ندارد که تغییرناپذیر و قطعی باشد، و اینکه همهی انسانها میتوانند متحول بشوند و تغییر کنند. آخرین مطالعات علمی انجام شده روی مغز نوجوانان اثبات میکند که نگرش رشد کاملا در مورد آنها مصداق دارد.
۲. صدایتان را بالا نبرید
با این حال که سعی میکنیم صدایمان را بر سر کودکان بلند نکنیم، چون با این کار احساس قلدری به ما دست میدهد، اغلب وقتی اندازهی جسمی فرزندمان به خودمان نزدیکتر میشود گرایش داریم با صدای بلندتری با او حرف بزنیم. کاملا از کوره در رفتن میتواند سادهترین، یا شاید تنها راه ممکن، برای این باشد که به نوجوان نشان بدهید مشکلی وجود دارد. در مواقع این چنینی «مغز خزنده»ی ما که غرایز اولیهی جنگ یا گریز را به راه میاندازد کنترل را به دست میگیرد بدون اینکه فرایندهای پیچیدهتر شناختی که شانس تعدیل افکارمان را فراهم میآورند به کار برده باشیم.
در چنین مواقعی است که حرفی میزنیم که بعدا از گفتنش پشیمان میشویم، اغلب در مورد رفتار فرزندانمان کلیگوییهای مخربی انجام میدهیم، چیزی که آنها فرار از آن را ناممکن میبینند.

اما اجازه بدهید که خانه پناهگاه امنی باشد که نوجوانان از فشارهای دنیای بیرون برای آرام شدن و بازیابی انرژیشان به آن پناه میآورند.
از این گذشته با این کار به مغز تأثیرپذیر نوجوان یاد میدهید که فریاد زدن پاسخ مناسبی است، و چرخهی یک واکنش منفی را به راه میاندازید و این یعنی کسی که در معرض فریاد قرار خواهد گرفت نهایتا خودتان هستید. در واقع طبق تحقیق چاپ شده در مجلهی رشد کودک (Child Development) نوجوانان ۱۳ سالهای که تحت تربیت سختگیرانهی کلامی والدین قرار داشتند در ۱۴ سالگی نشانههای افسردگی بیشتری را بروز میدادند. این نوجوانان همچنین نشانههای بیشتری از رفتار نامناسب مانند پرخاشگری و خشم داشتند.
۳. نقش راهنمای شغلی فرزندتان را بازی نکنید
وقتی کودکان دبستان را پشت سر میگذارند اغلب پدرومادرها نگران آمادهسازی آنها برای کنکور میشوند، تقریبا به طور دائم به آنها «گیر» میدهند. اما به این فکر کنید که اگر هر شب وقتی به خانه میرسیدید رئیستان آماده بود تا بابت عملکردتان شما را مؤاخذه کند، چه احساسی پیدا میکردید.
ما گمان میکنیم که نقش مربی فرزندانمان را بر عهده داریم، برای خودمان این حق را قائل هستیم که دائما آنها را با پیشنهاداتی راجع به انجامِ بهترِ کارها بمباران کنیم.
صدمهی ناشی از تهییج آنها برای تلاش بیشتر و انجام کار بهتر میتواند به روابط ما با نوجوان آسیب طولانی مدت بزند. در مطالعهای معلوم شد دانشآموزانی که بر حسب خوب عملکردنشان محبتِ مشروط میگرفتند زمانی که وارد بزرگسالی میشدند بیشتر احتمال داشت که محبتکنندگان مشروط را پس بزنند.
حتی وقتی این کودکان عملکرد خوبی داشتند، رضایت شخصیشان زودگذر بود و اغلب احساس شرمندگی، گناه و کمارزشی داشتند؛ حتی بعدها به عنوان یک بزرگسال.
پس در عوض خانه را به محلی امن تبدیل کنید که نوجوان وان بتواند از فشارهای دنیای بیرون برای استراحت و بازیابی نیرویش به آن مراجعه کند.