امروزه روانشناسان علاوه بر توجهی که به تفاوت افراد از لحاظ هوش علمی دارند، هوش عاطفی را نیز به عنوان یک تفاوت عمده بین شخصیتهای مختلف قلمداد میکنند. بطوری که افراد مختلف ممکن است از لحاظ میزان بهره هوشی عاطفی متفاوت از یکدیگر باشند و این تفاوت به شیوههای گوناگون در زندگی آنها نمود پیدا کند. کارکردها و عملکردهای افراد به دلیل داشتن درجه هوشی عاطفی متفاوت بوده و کل زندگی آنها را تحتالشعاع خود قرار میدهد.
اگر در یک اصل به نام اصل تقویت ، یک طرف قضیه محرک و طرف دیگر پاسخ این قضیه باشد، رابطه بین محرک و پاسخ زمانی تقویت میشود که وارد عمل شود و حالت خوشایند به دنبال آورد. اگر این واسطه خوشایند به دنبال نیاید رابطه تضعیف خواهد شد. ثراندایک این قانون را تحت عنوان اثر پاداش تحلیل میکند. ثراندایک اولین آزمایشاتش را روی حیوانات انجام داد. کار او بسیار ساده بود ، بدین ترتیب که گربههای گرسنه را در جعبههایی نگه میداشت و مقداری غذا در بیرون از جعبه میگذاشت ، جعبهها طوری ساخته شده بودند که با یک عمل مکانیکی باز میشدند.
در یکی از جعبهها گربه میبایستی اهرامی را فشار میداد، در جعبه دیگر میبایستی حلقه یک طناب را میکشید و همینطور جعبههای دیگر که هر یک به نحوی باز میشد. در هر جعبه ، سرعت یادگیریعبارت بود از زمان صرف شده برای خروج گربه از آن ، ثراندایک با در نظر گرفتن گربههای مورد آزمایش خود ، به این نتیجه رسید که یادگیری آنها بسیار مکانیکی است و کمتر نشانهای از هوش و استدلال در بردارد. وقتی حیوان در حال یادگیری پاسخ است خطاهای زیادی مرتکب میشود اما این خطاها نه به حافظه سپرده میشوند و نه تکرار میشوند . هر اندازه یک خطا بیشتر تکرار شود به همان اندازه کمتر شانس خواهد داشت که دوباره ظاهر شود. ثراندایک از نقش عامل دیگری نیز کمک گرفته و آن اثر پاداش است.
اصل تقویت مثبت
او معتقد بود وقتی ارتباط A-B برقرار میشود و گربه به غذا دست مییابد، اثر غذا (پاداش) این است که ارتباط A-B را تقویت میکند. وقتی گریه حلقه طناب را میکشد، غذا به دنبال میآید. این کار گربه را بیشتر آماده میکند تا حلقه را دوباره بکشد یا آن را زودتر بکشد. از طرف دیگر اگر ارتباط A-C برقرار شد، پاداش وجود نخواهد داشت و ارتباط تقویت نخواهد شد. بنابراین ، با تکرار تلاشها A-B محکمتر میشود. قانون اثر ثراندیک میگوید: رابطه محرک – پاسخ زمانی تقویت میشود که وارد عمل شود و حالت خوشایند به دنبال آورد و اگر این رابطه حالت خوشایند به دنبال نیاورد تضعیف خواهد شد.
تعاریف مختلفی از شخصیت در مبحث روانشناسی شخصیت ارائه شده است که هر یک بر وجهی از شخصیت تأکید کردهاند. هیلگارد (Hilgard) شخصیت را «الگوهای رفتار و شیوههای تفکر که نحوه سازگاری شخص را با محیط تعیین میکند» تعریف کرده است در حالی که برخی دیگر «شخصیت» را به ویژگیهای «پایدار فرد» نسبت داده و آن را بصورت «مجموعه ویژگیهایی که با ثبات و پایداری داشتن مشخص هستند و باعث پیش بینی رفتار فرد میشوند» تعریف میکنند.
شخصیت (Personality) از ریشه لاتین (Persona) که به معنی «نقاب و ماسک» است گرفته شده است و اشاره به ماسک و نقابی دارد که بازیگران یونان و روم قدیم بر چهره میگذاشتند و این تعبیر تلویحا به این موضوع اشاره دارد که «شخصیت هر فرد ماسکی است که او بر چهره خود میزند تا وجه تمایز (تفاوت) او از دیگران باشد». البته به طور کلی درباره نظریه هایی که در این حوزه وجود دارد، در مقاله ی نظریه های شخصیت به تفصیل صحبت کرده ایم
نظریه شخصیت
شخصیت به همه خصلتها و ویژگیهایی اطلاق میشود که معرف رفتار یک شخص است، از جمله میتوان این خصلتها را شامل اندیشه ، احساسات ، ادراک شخص از خود ، وجهه نظرها ، طرز فکر و بسیاری عادات دانست. اصطلاح ویژگی شخصیتی به جنبه خاصی از کل شخصیت آدمی اطلاق میشود.
در سه ربع اول قرن حاضر درباره شخصیت نظریههای متعدد و گوناگون آورده شده است. بطوری که تعاریف مختلفی برای شخصیتارائه شده است که ناشی از گوناگونی این نظریههاست که صاحبانشان نظرات متفاوتی از چگونگی تشکیل و تحول شخصیتو مفاهیم انگیزشی رفتار آدمی دارند. نظریههای مربوط به شخصیتهر چند که باهم فرق دارند، در مواردی و در اصولی نزدیک به یکدیگرند و تا حدی همانند هستند. از این رو چنین به نظر میرسد که میتوان آنها را با توجه عامل یا عواملی که در هر کدام مهمتر از عوامل دیگر پنداشته شدهاند، طبقه بندی کرد. ولی لازم است خاطرنشان سازیم که هیچ طبقه بندیی ، به خصوص در مورد نظریههای مربوط به شخصیت ، نمیتواند خالی از عیب و نقص باشد و قطعی محسوب شود. نظریهای که به یک اعتبار در طبقهای آمده است، ممکن است به اعتباری دیگر در طبقهای دیگر قرار گیرد و این خود دلیل اختلاف طبقه بندیهایی است که تاکنون صورت گرفته است. ما در مقاله نظریه های شخصیت به این علم خواهیم پرداخت.
سوال اصلی در مطالعه شخصیت (Personality) و نظریههای شخصیت این است که شخصیت چیست؟ با وجود مطالعات و تحقیقات زیاد به دلیل پیچیدگی شخصیت که ناشی از پیچیدگی انسان است هنوز پاسخ واحد یکسانی به این سوال داده نشده است و به همین دلیل نظریههای مختلفی پیرامون این موضوع شکل گرفته است که میتوان آنها را در هشت رویکرد اصلی روانکاوی ، تیپ شناسی ، رفتاری ، یادگیری اجتماعی ، تحلیل عاملی ، شناختی ، انسان گرایی و رویکرد حیطه محدود مورد بررسی قرار داد. در کنار این رویکردها که رسمی هستند یک رویکرد شخصی نسبت به انسان و شخصیت در اکثر ما انسانها وجود دارد که اگر بخواهیم میتوانیم با مطالعه و تحقیق در این باره ، آن را به یک نظریه رسمی تبدیل کنیم.
بسیاری از زنان برای مادر شدن و بچهدار شدن اشتیاق دارند. دوست دارند دربارهی بچهها بدانند، بچهی خودشان را بزرگ کنند و از این راه، رابطهی خودشان با شریک زندگیشان را به سطح بالاتری برساند. در سرتاسر دنیا مردم باور دارند که پدر یا مادر شدن بزرگترین موهبتی است که هر کس میتواند دریافت کند. مشاوره روانشناسی خانواده بیان میکند یکی از مسائلی که ممکن است در زندگی مشترک برای زوجین اتفاق بیفتد، فاصله گرفتن و سرد شدن روابط زناشویی بعد از بچهدار شدن و در زمان بارداری است. هر چند که بچهدار شدن امری خوشایند است ولی در حالی که زوجین آمادگی لازم برای بچهدار شدن را نداشته باشند، آنان را با مشکلاتی مواجه میکند.
نگاه اجمالی یکی از جنبههای بسیار مهم و با اهمیت نظریات شخصیت (Personality Theoris) تصور یا برداشتی از ماهیت انسان است که بوسیله هر نظریه پرداز مطرح میشود. هر نظریه پرداز برداشتی از ماهیت انسان دارد که به تعدادی از سوالهای بنیادی مربوط به سرشت انسان مربوط میشود. (این سوالها همیشه وجود داشته و خواهند داشت). دیگران (شعرا ، فلاسفه ، هنرمندان و …) همواره به بیانی دیگر به این سوالها پاسخ میدهند و در کنار آن نظریه پردازان شخصیت نیز به این مباحث جدل برانگیز پرداختهاند.
این سوالهای بنیادی را میتوان حول شش موضوعی بنیادی « اراده آزاد یا جبرگرایی ، وراثت محیط ، گذشته یا حال ، بی همتایی یا جهان شمولی ، تعادل جویی یا رشد و خوش بینی یا بدبینی » جمع کرد. این موضوعات چارچوبهایی هستند که به کمک آنها نظریه پردازان خودشان و دیگران را ادراک (Perception) میکنند و بر اساس آنها نظریههای خود را بنا مینهند.
انواع سوال درباره ماهیت انسان
اراده آزاد یا جبرگرایی اولین موضوع اساسی که به برداشتی از ماهیت انسان مربوط میشود، اختلاف نظر پایدار بین اراده (اختیار) یا جبرگرایی (Free Will or Determinism) است
دلبستگی عبارت است از پیوند عاطفی عمیقی که با افراد خاص در زندگی خود برقرار میکنیم، طوری که باعث میشود وقتی با آنها تعامل میکنیم، احساس نشاط و شعف کرده و به هنگام استرس از اینکه آنها را در کنار خود داریم ، احساس آرامش کنیم. نوباوگان در پایان سال اول زندگی ، به افراد آشنایی که نیازهای جسمانی آنها را برآورده کردهاند، دلبسته میشوند.
دلبستگی
به بچههای این سن نگاه کنید که چگونه برای توجه خاص ، والدین خود را انتخاب میکنند و روی آنها انگشت میگذارند. برای مثال ، وقتی که مادر وارد اتاق میشود، فرزند او لبخند دوستانه عمیقی میزند. وقتی مادر او را بغل میکند، صورت مادر را نوازش میکند، موی او را میکاود و تنگ به او میچسبد. وقتی احساس ترس یا اضطراب میکند، به آغوش او پناه میبرد و به او میچسبد. نظریه فروید در مورد دلبستگی
در جامعهی ما یکی از هیجانهایی که افراد در کنترل آن کمتر موفق هستند خشم است. همهی ما خشم را میشناسیم وهمه آن را احساس کردهایم، خشم یک هیجان انسانی کاملاً بههنجار و معمولاً مفید است؛ اما وقتی که از کنترل فرد خارج میشود، تخریبکننده میشود. خشم میتواند مشکلاتی در محل کار، در روابط بین فردی و به طور کلی در کیفیت زندگی شما به وجود بیاورد. خشم ممکن است این احساس را در شما ایجاد کند که در چنگال یک هیجان قوی و غیرقابل پیشبینی قرار گرفتهاید. بنابراین لازم است برای کنترل خشم خود چارهای بیندیشید. در زندگی مشترک و زناشویی هم بارها صحنههای بروز خشم و عصبانیت را بین زوجین دیدهایم. گاهی اوقات همین خشم و عصبانیت بین زوجین باعث به وجود آمدن مشکلات عدیدهای در زندگی میشود و در زمانی که این حالت شدت مییابد یک زندگی از هم میپاشد و زوجین از هم جدا میشوند. اگر در این زندگی مشترک فرزند هم وجود داشته باشد اثرات مخرب بسیاری بر روی شخصیت فرزند در آینده و حال به وجود میآید.